همه ی آرزوهام رو به باد صبا سپردم تا به اجابت پروردگارم برساند...
اما نمیدانم چرا همه آرزوهایم بر باد رفت...
در برابر وصال معشوق داشتن آرزویی به جز وصال بی معنا و بی مفهوم است...
ای کسی که تمام آرزوهایم به عشقت بر باد فنا رفت...
خیلی دوستت دارم...
خیلی میخوامت...
کی میشود درد فراق را بر من هموار سازی و از عشقم برایت بگویم و از عشقت برایم بگویی...
همه ی درد ها و رنج های دنیا را به عشق یک لبخندت فراموش میکنم...
لبخند رضایتت برایم کافیست...
امضا...
عشقت
با سلام و احترام
ابتدای این مطلب را با شعری زیبا آغاز میکنم
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
شهری جدید از عشق همینک در حال ساخته شدن است...
نام این شهر را فقط میتوان شهر هشتم نامید...
ساکنان این شهر بسیار اندک هستند...
شاید به تعداد انگشتان یک دست باشند...
شاید حتی کمتر از انگشتان یک دست باشند...
کمترین نعمتی که میتوان برای ساکنان این شهر یا وادی در نظر گرفت...
رضایت کامل از همه چیز میباشد...
در شهر هشتم است که خدای جهانیان به مخلوقش نشان میدهد که به چه کسی آفرین گفته؟
جایگاهشان در هستی را به ساکنان این شهر به صورت کاملا آشکار نشان میدهد...
وسعت این شهر به گستره ی هستی وامتدادش از لحاظ زمانی به وسعت تاریخ جهان است
عرض سلام و ادب و احترام محضر دوستان عزیز...
با یاد و نام خدا آغاز میکنم...
به زودی خبر مهمی در سراسر جهان خواهد پیچید...
ندای عشق بر زبان ها جاری خواهد شد...
صلح و صفا برقرار خواهد شد...
امنیت جهانی خواهد شد...
فقط یک صدا به گوش خواهد رسید...
و آن ندای عشق خواهد بود...
او خود قول داده که جهان را پر از صلح و صفا و امنیت نماید...
به زودی این امر مهم اجرایی خواهد شد...
منتظر آن روز باشید...
طولی نخواهد کشید...
